تصمیم گرفتهام در اولین روز هر ماه غزلی را در وبلاگم بگذارم؛ اگر بود، نوسروده و اگر نه غزلی از گذشته. این غزل اگر چه از نظر تاریخ سرودن تازه نیست، امّا از نظر وزن و شیوهٔ بیان تازگیهایی دارد که شاید ارزش یکبار خواندن را داشته باشد
آمـــــد به رویارویی امــــــواج با یک نیــــزهٔ کوچک
میخواست از دریـــا بگیرد باج، با یک نیزهٔ کوچک
چون شاهکــــــــان عرصـــهٔ افسانههای دور در ذهنش
تصویری از یک تخت، با یک تاج، با یک نیزهٔ کوچک
آیینهها را میکشد در بند خود با یک نگاه خــــــــــــرد
خورشیـــــــــــدها را میکند تاراج، با یک نیزهٔ کوچک
یا با فـــلاخن قلّــــــههای دورتر را می پــــــراند سنگ
یا آســــــــمان را میکند آماج با یـــــک نـــیزهٔ کوچک
000
تصــــــــویر ما، تصویر رویاهای ما شاید همین باشد
یک عمر میجنـــــــگیم با امواج، با یک نیزهٔ کوچک